در خراب ِ غفلت آبادیم ما ، در خزان زندگی، شادیم ما
از بهاران، غافلیم و دلخوشیم ، همچنان بی حاصلیم و دلخوشیم
برای من که دلم چون غروب پاییز است
صدای گرم تو از دور هم دل انگیز است . . .
زندگی چیدن سیبی است که باید چید و رفت
زندگی تکرار پاییز است باید دید و رفت
بیا ای همنشین سرد پاییز ، به آواهای شب هایم درآمیز
بیا ای رنگ مهتاب بلورین ، تو شعری تازه در من برانگیز
به که گویم که تو منزلگه چشمان منی ، به که گویم که تو گرمای دستان منی
گرچه پاییز نشد همدم و همسایه ی من ، به که گویم که تو باران زمستان منی
میان همهمه ی برگهای خشک پاییزی
فقط ما مانده ایم که هنوز از بهار لبریزیم
برای من که دلم چون غروب پاییز است
صدای گرم تو از دور هم دل انگیز است
یک پنجره از ابر بهارم لبریز
لبریزتر از غم غروب پاییز
در محکمه ام نوشت دنیا روزی
تبعید به غربت جنوب پاییز
بیا ای همنشین سرد پاییز
به آواهای شب هایم درآمیز
بیا ای رنگ مهتاب بلورین
تو شعری تازه در من برانگیز
عمر ما عاقبت ای دوست بسر خواهد رسید
باد پاییز ندانی بی خبر خواهد رسید
گل نباشیم اگر گلشن چو خارستان کنیم
بعد ما خار فراوان به ثمر خواهد رسید
نیمکت چوبی کهنه نم گرفته زیر بارون
زیر سقف بی قرار شاخه های بید مجنون
ابر بی طاقت پاییز مثل من چه بی ستارست
مثل من شکسته از این نامه های پاره پارست
.......
ما را چه به مهتاب که ما تیره و تاریم
در موسم پاییز ، چونان ابر بهاریم
محبوبه و مینا به کجا ای گل مریم
ما بذر نداریم که یک لاله بکاریم
چنی غمگین،چنی دلگیر پاییز
گلومه بغض غم میگیره پاییز
غروبی سیر ا داغش گیره کردم
که گلباخی ا باغا میره پاییز