خودمو بیشتر بهش نزدیک کردم و تو گوشش گفتم
_ ولش کن خسته اى الان باید بخوابى زود باش برو سرتو بزار رو بالش نماز نخون
چشاشو بست و خمیازه کشید بعد از چند ثانیه دوباره خمیازه کشید و گفت
_ اهع ولش کن ظهر باز قضاشو میخونم
لبخند خبیثى روى لبم نشست که با شنیدن ذکر … بِسْم الله الرحمن الرحیم … که پدر این دختر گفت زخم عمیقى نشست روى بازوم نعره زدم و خودمو کشیدم عقب که خوردم زمین چشامو بستم و تالار خونه زوبعه رو تو مغزم تجسم کردم وقتى چشامو باز کردم تو حیاط بودم و عارض جلوم بود ( عارض: این نوع جنها برخی از انسانها را مریض میکنند. ) اخم کردم و خودمو کنار کشیدم که با صداى مسخره اى خندید
_ باز که تو خودتو زخمى کردى ؟ خیلى برام جالبه که تو چطورى یه ولهان شدى
_ خفه شو تا دق و دلیمو سر تو خالى نکردم عارض
خندید و اومد جلو بازومو کشید
_ بده ببینمش
بازومو کشیدم و گفتم
_ ول کن نمیخواد
- دانلودرمان براي اندرويد،تبلت با فرمت apk
- دانلود رمان براي آيفون،ايپد،،اندرويد،تبلت با فرمت epub
- دانلود رمان براي جاوا بافرمت jar
- دانلود رمان براي کامپيوتر PDF
- منبع تايپ رمان : http://www.aksnaz.xyz/Forum
- ارتباط : 09375226905
- رمز فايل : www.AksNaz.xyz